سی‌ و نه

ساخت وبلاگ
به پایم نمان، برو ! تو ای مادر ترزای درمانده ها! از این معبد، معجزی بر نمی آید. همه رفته ا‌ند ازینجا، حتی مانده ها !به پایم نمان، برو ! که من، خود، سر رفتم از دست حوصله ام، همه رفته ا‌ند ومن؛ منِ بی حوصلهٔ خودسر، نرفتم و ماندم غریبانه، منی که همچونیک روانپزشک یاغی ام ! که فرا خواند مراجعینش را،به شورشی روان پریشانه! ای رودخانه دوردست! نمان، برو! که درین برکه، تنهاتنهایی جاری هست!و این همان برکه ایست که کاش آنطرفتر رفته بود!در کف این برکه لاشه حواصیلی است که ...حوصلهٔ اش در آن برکه سالها سر رفته بود. ونکوور ۱۴۰۲ + نوشته شده در دوشنبه دوم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 15:0 توسط امیر مضطرزاده  |  سی‌ و نه...ادامه مطلب
ما را در سایت سی‌ و نه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsaretaanneveshta بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت: 14:42

وقت آنست که بدرود بگویمو به نوری که مرا میخواند ، آغوش بگشایم.برای هر سفری باری بر میبندی،اما برای این سفر، بار‌ها را بر عکس فرو بگذار، و پای در راه نه! بی‌ هیچ پیرایه ای!در اوجِ بی‌ وزنی، چون فضا نوردی معلق و گمگشتهدر کهکشانی لایتناهی...!***یک عمر از مرگ میگریختیم، بی‌ آنکه بدانیم خاموش بر گرده‌هایمان سوار بود!و آنگاه که در روز مره‌ها غرق بودیم، او فاتحانه پوزخند میزد!اکنون ‌ای شاعرِ سبک‌های ادبی‌ پیچیده!برای این شعرِ آخر، در بندِ قافیه مباش! در فکرِ وزن هم، مثل یک فضا نورد! فقط بخوان آنچه از دل بر میاید را......ونکوور ۲۰۲۴ + نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 14:25 توسط امیر مضطرزاده  |  سی‌ و نه...ادامه مطلب
ما را در سایت سی‌ و نه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsaretaanneveshta بازدید : 22 تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت: 14:42

در درون انگشتانم سازی نهفته است که تنها بروی گونه هایت می نوازد نرم

+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم دی ۱۴۰۲ ساعت 11:51 توسط امیر مضطرزاده  | 

سی‌ و نه...
ما را در سایت سی‌ و نه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsaretaanneveshta بازدید : 18 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 12:52

پیش از آنکه شور شَوَم از اشکچشمهایت از عسل پر بودچشمهای شورِ خالی‌ رابا نگاهی‌ پر از عسل کردمزندگی‌ کردنم اسیدی بودفکرهای تو سراسر باز فکر باز میشد درونِ سریکه فکر می‌کنم عمل کردمبا نگاهت که مثلِ یک شیمیست!من به کیمیاگری مجهولباز، باز هم این معما رابا کمی‌ اسید حل کردمشانه‌ام چشم‌های تو رامیگریست و تکان میخوردو من از فرطِ بیکسی خود رانیمه شب تنگ بغل کردمبعد از آنکه شور شدم از اشکبعد از آنکه شعر شدم از رنجغزل خدافظی‌ها را به قصیده‌ای بدل کردمقول دادی که چشمهایت را بسپاری به دفترِ شعرمقول دادم که دست بردارمدست بردارم از سرِ شعروقتی‌ آتش گرفت دفترِ شعرمن به قول خویش عمل کردمالف‌میم آذر ۱۴۰۲ + نوشته شده در چهارشنبه هشتم آذر ۱۴۰۲ ساعت 19:54 توسط امیر مضطرزاده  |  سی‌ و نه...ادامه مطلب
ما را در سایت سی‌ و نه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsaretaanneveshta بازدید : 28 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 ساعت: 4:34

كاش ميشد كه جنك زدگانبمب را شكل شعر ميديدندكودكان جنگ، واژه ها رايك به يك بجاى تركش هااز بدنهاى خويش ميچيدندكاش ميشد كه واژه ى "فشنگ"يك نقطه اضافى داشتهمه چيز"قشنگ"تر ميشداگر اين شكمهاى خالىصبح ها غذاى كافى داشتهمه توپهاى جنگى رامثل توپ پلاستيكىكاش ميشد كه شوت كنى!در كوچه هاى حومه شهرغرش مهيب تانك ها رابا يك سوت سكوت كنى!كاش ميشد كه نارنجك هاازهمان جنس نارنج بودند!آب نارنج ميگرفتند مردمدر كوچه هايى كه دنج بودند!سقف در ماتم ديوارهابختك سنگين آوار هاطفلى كه تا ابد خوابيددر عمق موج انفجارهاخسته از ايكاش هاى بيشماربه تصاوير جنگ مينگرمبه خيابانهاى شخم زدهبه بمبهاى خوشه اىبه حجم يك زره پوشبه جنون هولناك بشربهت در مرگ دستفروش…..و تل اجساد، در گوشه اىامیر مضطرزاده آبان ۱۴۰۲ + نوشته شده در پنجشنبه یازدهم آبان ۱۴۰۲ ساعت 13:46 توسط امیر مضطرزاده  |  سی‌ و نه...ادامه مطلب
ما را در سایت سی‌ و نه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsaretaanneveshta بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1402 ساعت: 20:04

ای که تو ادامه من!ته فیلمنامه من!صورتت چه لانگ شاتی!چشم‌های شکلاتی!بیا تا با هم بگیریماین نمای آخرو....من مریض رو به مرگمغنچه زیر تگرگمتوی تب دارم میسوزمزخمامو دارم میدوزمتو پرستاری ازم کناین دمای آخرو....من ته جاده رسیدمآخر دنیا رو دیدممن به امید نگاهتیاد اون چهره ماهتبرمیدارم هرجوری هستقدم‌های آخرو...این نمای آخرو....این دمای آخرو....بیمارستان ایگل ریج- کانادا- الف میم- اردیبهشت ۱۴۰۲ + نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعت 13:31 توسط امیر مضطرزاده  |  سی‌ و نه...ادامه مطلب
ما را در سایت سی‌ و نه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsaretaanneveshta بازدید : 52 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 7:40

دیروز، شغالی تنها را لابلای علفها دیدم.سر بر کشیده بود و بو می‌کشید. حسی در من پر شد. گویی، اجداد دیرینه‌ام در طول قرنها شغال‌ها را خوب میفهمیده ا‌ند. این شاید یک "کهن الگوی" یونگی بوده است که در من زنده شده بود.... همه اینها را مینویسم تا باز مرور کنم در پیش خودم که قلب من در حال خون ریزی است. قلبِ مجروح در من زنده میشود اگرچه کهن الگویی ندارد. قلب بعد از سکته‌ای اینچنین شدید، در طول قرنها و هزاره ها، به یقین میمرده است.باید به خاطر سپرد که کایوتی در علفزار روح دارد، و سینه‌ام در خود، قلبی مجروح دارد... + نوشته شده در پنجشنبه یازدهم خرداد ۱۴۰۲ ساعت 20:27 توسط امیر مضطرزاده  |  سی‌ و نه...ادامه مطلب
ما را در سایت سی‌ و نه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsaretaanneveshta بازدید : 52 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 7:40

هیچ چیز لذتی بیشتر از یک دلِ سیر، گریستن نمیدهدوقتی‌ که زندگی‌ خودش به تو فرصتِ زیستن نمیدهدهست‌ها یک به یک به روزمرگی‌ها ختم میشوندآنگاه که "هستن" هیچ مجالی به "نیستن" نمیدهد + نوشته شده در دوشنبه چهاردهم فروردین ۱۴۰۲ ساعت 14:29 توسط امیر مضطرزاده  |  سی‌ و نه...ادامه مطلب
ما را در سایت سی‌ و نه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsaretaanneveshta بازدید : 68 تاريخ : شنبه 19 فروردين 1402 ساعت: 20:47

تو ‌ای تک تیرانداز! دوباره با چشمات، منو نشونه بگیر، گلوله میخواهم!آهای تک تیرانداز! یه بار شلیک کن! با برقِ اون نگات، دوباره شلیک کن! بزن تو گیجگاهم!به رگبار مژه هات، دوباره شلیک کن! به من که در گیج ام! به من که در نالم ! به من که در آهم!مثهِ یه اهویی، که موندم از گله!بزن تو تیرت رو! شکار مبهوتم! بزن توی قلبم! بزن توی کله!قرار نیست برمم! تمام تسلیمم! قرار نیست بروم!اگر شکار توام، که مرگ من حلّه!آهای تک تیرانداز! بازم با اون چشمات، نگذار دیوونه بشم، به قلب شلیک کن! گلوله میخواهم! اگر که تیر توام،نگذار کمونه بشم، اگر که تیر توام، میخوام نشونه بشم!آهای تک تیرانداز! با اون نگاهِ عجیب، دوباره شلیک کن! به گیج‌ترین عاشق، به من که در نالم ، به من که در آهم!بزن تو گیجگاهم!... بعد که جان دادم، بیا بخند به من! به مرگِ جانکاهم!بعد که جان دادم، بیا کنارِ جسد بیا بخند به من! به مرده ام، به تنم! به مردن گیجم! ببین چشمهایم، برای دیدن تو، هنوز وا مونده!بخند با چشمات،ببین توی مشتم، یه پوکه جا مونده!ونکوور، اسفند ۱۴۰۱ + نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 14:0 توسط امیر مضطرزاده  |  سی‌ و نه...ادامه مطلب
ما را در سایت سی‌ و نه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsaretaanneveshta بازدید : 95 تاريخ : يکشنبه 6 فروردين 1402 ساعت: 18:54

پیچیدن، پیچیدن زائری گمشده در صحرا به دورِ خود، که از سرِ ناچاری به دورِ خویش طواف می‌کند،پیچیدن، پیچیدن نسخه‌ای خسته، با داروهایی نایاب که عاقبت، تمامِ ناصر خسرو را در خود شیاف می‌کند،پیچیدن، پیچیدن سیگار بازجو، بعد از شنیدن از شکنجه گر، که " ناراحت نباش!، "او" آخرش اعتراف میکند"!،پیچیدن، پیچیدن ِ ماشینِ فلسفه در جاده "هراز"، و لغزیدنِ فکری از سرِ راننده، و اینکه: بعد به سمتِ پرتگاه انحراف میکند،پیچیدن، پیچیدن از درد وقتی‌ میله‌های زندان در تنِ چارچوب پنجره سلول، فرو رفته سالهاست و دردِ آن در وجود زندانی...و زندانی چاقوی کندِ حفاری خود را از ترس ِ صدای پایی‌، به ناگاه غلاف می‌کند،پیچیدنِ صدای فریادِ ما در کوچه‌های تنگ و بی‌ عبور، مثلِ پیچیدن صدای هق هقِ گریه یک پیچ هرز بر آستانِ یک سوراخ...و درد می‌‌پیچد اینچنین درتنِ چارچوب پنجره اتاق،وقتی‌ که میبیند پیچک‌های دور نخلِ پیر باغچه، "مثلِ هیچ بر هیچ پیچیده ا‌ند"و صدای کلاغی در فضائ باغچه میپیچد که مدام پوچی را با افتخار غار غار می‌کند،پیچیدن، پیچیدنِ صدای یک سخنرانِ لال در جمع حاضر در سالن بزرگِ شهر،که از اول تا به آخرفقط صدایش را صاف می‌کند...ونکوور، زمستان ۱۴۰۱ + نوشته شده در یکشنبه سی ام بهمن ۱۴۰۱ ساعت 15:57 توسط امیر مضطرزاده  |  سی‌ و نه...ادامه مطلب
ما را در سایت سی‌ و نه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsaretaanneveshta بازدید : 86 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1401 ساعت: 14:05